۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

آی آدمها


آی آدمها
من از آبشخور غوکان بد آواز می آیم( منوچهر آتشی)
من از ایران که روزی سبز و زیبا بود
چمنزارش پر از قمری
و زاغانش به مسجد ها دعای برف می خواندند
برایت قصه ها دارم
من از آبشخور مسموم این وادی
من از ستار که چون سروی
در این دوزخ گرفتار لهیب خشم و آتش بود
سخن ها ، قصه ها دارم
نگون بختی که آماج  هجوم زاغ ها گشته چمنزارم
اگر دستار این دیوان
طناب دار می گردد
نفس را بند می آرد
مپندارید که می ترسم
اگر سپتامبر می آید
و خفاشان خون آشام
هجومی ناجوانمردانه را تحمیل میدارند
مپندارید آسان بوده درد آن ایام
اگر پوینده را کشتند
دوانی ها دوان بودند، در این وادی
چراغ راه ما بودند در ایام
همیشه اینچنین بوده است
بهشتی ها دراین دوزخ نمی میرند
مپندارید که می ترسم
همیشه اینچنین بوده است
دوباره سبز خواهد شد چمنزاری که خشکیده است
و من اکنون در این سامان
زمین را سخت می شویم
که تا مغزم رها گردد
زشستن های این دیوان
همیشه این چنین بوده است
دوباره سبز خواهد شد چمنزاری که خشکیده است
"